مرد کوچک
سلام مرد کوچیک،الان یازده شبه،اومدم کنارت بخوابم دیدم مثل فرشته ها خوابیدی،امروز تو برای رشد به من نیاز داری، و یه روز من برای مراقبت به تو نیاز پیدا خواهم کرد، پسر عزیزم ، هنوز روال عادی زندگیمو پیدا نکردم، هنوز ساعات خواب و بیزاری تو تنظیم نیست،هنوز وقتی بیداری زیاد من نمیتونم به کارهام برسم و کنارت میمونم، به هلیای عزیزم نمیتونم برسم ،الهی قربونش برم ، تا میاد یه کم باهات بازی کنه ،درسته یه چند دیقه ای بازی میکنی،لبخند میزنی و دهانت رو باز میکنی و صدا درمیاری ولی زود خسته میشی وگریه میکنی یاشیر میخوای یا وقت خوابته و هلیا هم کلافه میشه... ولی یه روز یه مرد بزرگ میشی و مثل یه کوه پشت خواهرت میمونی و همدیگرو تو زندگی حمایت میکنید ....
نویسنده :
مامان الناز
0:04
واکسن دو ماهگی
عزیزم صبح واکسن دوماهگیت رو زدیم فقط چند لحظه گریه کردی و بعد با شیرخوردن اروم شدی. قدت ۶۱شده، دورسر۴۰، ولی وزنت ۵۲۰۰ که باید ۵۵۰۰میشد، گفتن دوباره ۶خرداد ببرم برای وزن کشی، مطمینم تا اون موقع جبران میکنیم کمبود وزنتو . ...
نویسنده :
مامان الناز
10:20
پایان دوماهگی
E. Ena: عزیزم امشب اخرین روز دوماگیته و فردا صبح میریم برای واکسن، بابا امروز صبح رسید از رشت ، دقیقا این ساعتا بود که اسفند ماه کیسه اب ترکید و تو به دنیا اومدی، فرداش روز خوبی داشتم پس مطمینم که فردا هم روز خوبی خواهد بود و تب نخواهی کرد عزیزم ...
یک ماه و بیست و پنج روزگی
E. Ena: عزیزم امروز ۱ماه و بیست و پنج روزه هستی ، از دیروز تغییر زیادی کردی، توی جای خودت ، میمونی و بازی میکنی ،البته زمان کم، و بعد خودت با کمک پستونک میخوابی، چقدر شیرینه این تغییرات تو ، که هر روزت با روز دیگش متفاوته. الان مثل فرشته هاوخونه انا رو مبل خوابیدی ، گاهی هم یه تکون میخوری ... عزیزم الان هنوز ساعت ۴ظهره و از صبح چرتهای کوچیک زدی و پا شدی .قیافت هم اموروز تغییر کرده ...
14اردیبهشت
E. Ena: عزیز دلم . امروز هم گذشت و تو داری کم کم جون میگیری. امروز با مهناز یهوسر دراومدم بیرون ولی با استرس زیاد. ، نمیدونم چرا اینقدر ضعیف شدم ولی همچنان دارم با خودم میجنگم و این استرس رو که ممکنه تو هم ضعیف باشی از خودم دور میکنم ، قربون شکل ماه تو که میدونم تو قوی هستی ، منم قول میزم مبارزه کنم و تو یه پسر سالم قوی و جوندار و پر قدرت باشی و شیرمن اونقدر عالی و قویت بکنه که نگو و نپرس الان مثل یه مرد کنارم خوابیدی و ایل ای هم اتاق بغلی با خاله، وای ایل ای داره دندون درنیاره و خیلی بیتابی میکنه و.... ...
48 روزگی
سلام پسر نازنینم امروز ۴۸ روزه شدی و من ۶ روزه که درگیر گریه های تو بودم ، نازنینم یهویی سیستمت خورد بهم از وقتی دکتر داروهایی برای نفخ شکمت داد، بیدار نمیموندی ، شیر زیاد نمیخوردی،خوابت هم از تنظیم دراومده بود فدات شم،تا بالاخره از دیروز بهت دارو ندادم و خدا رو شکر امروز تنظیم بدی . پدرت هم بالاخره امروز بعد از این همه روز که کنارمون بود ، رفت سرکارش ، بیچاره دیگه واقعا خسته و کلافه شد ... خیلی خیلی زحمت کشید تو این مدت ... راستی عکسای اتلیه رو گرفتیم برای یک ماهگیت ... ...
42 روزه شدی عزیزم
امروز ۴۲روزه شدی عزیزم. همچنان موقع تعوض پوشک گریه میکنی. فقط زیر اب که میری تا بشوریمت ارومی ، تا دستمال رو دورت میپیچم گریه شدید میکنی. دو روز بود از وقتی که از بهداشت اومدیم خیلی گریه میکردی ،بالاخره متوجه شدم که فقط چون دوست داری بخوابی گریه میکنی و منم سعی کردم فقط بخوابونمت و برای شیر و تعوض پوشک بیدار بودی ولی خوب خوابیدنت هم غیر از شبا ، کمی سخت بود ...
40 روزگی
نحوه خوابیدن
سلام سلام اهورای من امروز یک ماه و هشت روزت شد، هر روز تغییر میکنی، هر روز یه مدل میخوابی، یه مدل نگاه میکنی. چند روزیه عادتت دادم به اینکه تو یه پتوی نازک بپیچمت ت خوابت ببره. چون قراره انا مینا نگهت داره باید سعی کنم زیاد اذیت نشه چون پاهاش درد میکنه و نمیتونه تو رو رو پاش بخوابونه ، خدا بخواد یاد بگیری خودت بخوابی ... دوست دارم عشقم ...